فرهنگ امروز/ پروفسور حمیدرضا یوسفی استاد روانشناسی، فرهنگ شناسی و فلسفه میانفرهنگی دانشگاه پتسدام آلمان: یکی از پرسشهای کلیدی چند دهه اخیر در ایران این بوده است که «چرا فلسفه اسلامی نتوانسته است در مقایسه با فلسفه غرب با مخاطب ایرانی ارتباط بگیرد»؟
پاسخهای متعددی را میتوان در این زمینه مطرح کرد: دسته اول کسانی هستند که فلسفه اسلامی را فلسفه نمیدانند و معتقدند که ما در ایران چیزی بنام فلسفه نداریم. دسته دوم فلسفه اسلامی را عقب افتاده و خالی از هرگونه روش علمی ارزیابی میکنند و معتقدند که این فلسفه نیاز به دگرگونی بنیادین در روش و محتوا دارد. دسته سوم فلسفه اسلامی را برآمده از فلسفه یونان میدانند که ریخت و قیافهای اسلامی به آن داده شده و پرداختن به آن بدون زبان عربی و شناخت عالی قرآن ممکن نیست.
متاسفانه ما در کشورمان تاکنون شاهد یک گفتمان واقعی پیرامون مبانی فکری این سه دسته و زیرمجموعههای متفاوت آنها نبودهایم. اگر گفتمانی هم بوده است، بیشتر محل زدوخوردهای سیاسی و بازیهای مضحکی از این قبیل بوده است که در نهایت دانشگاهها را که مکان دانش اندوزیاند، تبدیل به پادگانی برای لشکرکشی حزبی و گروهی کرده است.
نگاه تجربی نشان میدهد که مبانی فکری این سه دسته را یک پیشداوری تاریخی تشکیل میدهد که آن را یک قشر دانشگاهی ازخودبیگانه به نظام دانشگاهی کشور تحمیل کرده است. البته بخشی از این پیشداوری در داخل کشور با ظهور قاجار و تسلیم تمدنی آنها شکل گرفته است و بخش دیگر آن نیز از طریق ترجمههای بی در و پیکر آثار متفکرین مغرب زمین وارد ایران شده است و بخشی از جامعه ما را به خوابی عمیق برده است. لازم به یادآوری است که ترجمههای موجود در کشور پراکنده، غیر سیستماتیک و اغلب غیر حرفهای صورت گرفته است که برای علاقهمندان به فلسفه و نسل جوان دانشگاهی زیانبار بوده و باید بطور وسیع مورد آسیب شناسی قرار بگیرد. کسی که کانت میخواند، باید با همه آثار او که بسیار وسیع است، آشنا باشد، نه با چند کتاب از او که کاملا غیر حرفهای ترجمه شدهاند و مبین کلیت مبانی فکری این دانشمند و شکل گیری جهانبینیاش نیستند.
مشکل کجاست؟ هر مدرس و استادی روش تدریس خود را دارد. روش به معنای شیوه پیاده کردن و آموزاندن هدفمند دروس به دانشجویان. لذا برای پاسخ به اینکه «چرا فلسفه اسلامی نتوانسته است در مقایسه با فلسفه غرب با مخاطب ایرانی ارتباط بگیرد؟»، توضیحاتی را در مورد روش تدریس خود ضروری میدانم.
روش تدریس من در همه حوزههای فرهنگ شناسی، تربیت مدرس و روانشناسی، تلفیقی از نگاه تأویلیِ مبتنی بر مبانی عقلی و تجربی برای ایجاد «خودیاریِ فکری» در ذهن مخاطبان است. برای پیاده کردن هدفمند این روش تدریس، هر ترم پنج دانشجو را با روش نمونه برداری تصادفی از میان دانشجویانی انتخاب میکنم که با نوشتن مقالهای تحت عنوان، برای مثال «فلسفه چیست؟» یا موضوعات دیگر، علاقمند به کسب نمره برای پایان ترم هستند. سپس از چهار نفر آنها میخواهم که برای نوشتن مقاله خود، تنها یک دانشمند را، مثلا ارسطو، ایمانوئل کانت، فریدریش نیچه یا کارل یاسپرس انتخاب کنند و موضوع را با تکیه به نگاه آن دانشمند ترسیم کنند. تکلیف دانشجوی پنجم این است که تنها نوع نگاه خود را با تجربیات فردی برای پاسخ به این پرسش ترسیم کند. برای نگارش این مقاله ده صفحهای به آنها با رعایت اصول مقاله نویسی علمی که به آنها آموختهام، سه هفته وقت میدهم.
سه هفته بعد، هر پنج دانشجو مقاله خود را بعلاوه چهار متن از ارسطو، کانت، نیچه و یاسپرس تحویل من میدهند. سپس از چهار نفر اول میخواهم که اکنون نوع نگاه خود را برای پاسخ به پرسش «فلسفه چیست؟» وارد مقاله خود کنند. آنها در آغاز از این کار واهمه زیادی داشتند، ولی با کمی ترغیب و تلاش پذیرفتند که چنین کنند. در خاتمه چهار مقاله ارسطو، کانت، نیچه و یاسپرس را به دانشجوی پنجم میدهم و از او میخواهم که دیدگاه فلسفی این چهار دانشمند را وارد مقاله خود کند و بصورت انتقادی در مقابل اندیشه خود قرار دهد و مقالهای وزین بنگارد. پس از گذشت سه هفته دانشجویان مقالات پایان یافته خود را برای کسب نمره تحویل میدهند. من این روش را بیست و پنج سال است که در همه حوزههای فرهنگ شناسی، تربیت مدرس و روانشناسی مورد آزمون قرار داده ام. نتیجه این روش هر بار بگونه ای شگفت انگیز و امیدبخش بوده است.
نتیجه اینکه: چهار نفر اول بشدت تحت تأثیر چهار متفکر قرار گرفته بودند و لاجرم موفق به ترسیم نوع نگاه خود در مقاله نشدند و تراوشات ذهنیاشان، در واقع رنگ و بوی تفکر ارسطو، کانت، نیچه و یاسپرس را میداد، درحالیکه این در مورد دانشجوی پنجم کاملا متفاوت بود. او با خودباوری و اعتماد به نفس، نظریه خودش را با کاستیهایی که داشت، بخوبی پیاده کرد و در گام دوم در مقابل ارسطو، کانت، نیچه و یاسپرس قرار داد و کاملا در این عمل موفق بود.
در نشست ارزیابی، دانشجویانم از تجربیات خود در شش هفته گذشته و ورود خود به موضوع گفتند. چهار دانشجوی اول کاری جز تقلید و رونویسی در نگارش مقاله خود نکردند. آنها در گفتگو به این نتیجه تجربی رسیدند، که کارشان فراتر از اقتباس نرفته بود. درحالیکه دانشجوی پنجم به زبان خودش معترف شد که این تجربه جدید، نگاه او را نسبت به همه چیز تغییر داده است و او الان بهتر میتواند وارد دنیای تفکر فلسفی شود و نگاه خود را با نگاه دیگران درگیر کند، بدون اینکه در پیچیدگیهای فلسفی گم شود.
به دانشجویانم در پایان گفتم که پاسخ و پیام نهایی من دو وجه دارد. یکی اینکه در زندگی علمی خودتان هرگز اهل تقلید و تعارف نباشید زیرا این عملکرد باعث جمود فکری و فروریختگی شخصیت علمی شما میشود. از خودمختاری فکری در هیچ زمینهای کوتاه نیایید. با اعتماد به نفس و افقی گسترده به موضوع نگاه کنید تا درهای خلاقیت و شکوفایی سرچشمههای درونتان به روی شما باز شوند. آنها در گفتگو بخوبی به این درک رسیدند که هدف استاد در همه دروس دانشگاهی چیزی جز ایجاد زمینهای معرفتی برای «خودیاریِ فکری» دانشجویان نیست و نباید باشد. استادی که این هدف را دنبال نمیکند، به دانشجو و شعور او جفا کرده است و اجازه نشستن روی کرسی استادی را تحت هیچ شرایطی ندارد.
درست است که فلاسفه اسلامی جملگی مسلمان بودهاند، ولی نباید فلسفه اسلامی را به اسلام بعنوان یک دین جهانی متصل کرد. فلاسفه غرب هم جملگی مسیحی هستند، ولی فلسفه غرب را نیز نباید به مسیحیت چسباند. کاری که غربیها در مورد فلسفه غرب نمیکنند، ولی در مورد فلسفه اسلامی برعکس میگویند که فلسفه اسلامی، یعنی تفکر اسلامی که در نهایت حرفی برای گفتن ندارد و لاجرم اینکه تنها فلسفه جهانی، فلسفه غرب است. این یک پیشداوری بسیار زیانبار و ضدگفتگویی است که نباید خود را اسیر آن کنیم.
فلسفه اسلامی کلیت فلسفه غرب را در دل خود دارد و ما میتوانیم فراتر از آن را از قلب فلسفه اسلامی استخراج کنیم. کسی که راه تقلید و اقتباس را انتخاب میکند، باید عکس برگردان کسی باشد که از آن تقلید میکند. از آنجایی که این کار ممکن نیست، باید تقلید را کنار گذاشت و بدون خودستایی و ملی گرایی ریشههای تاریخ تفکر خود را درونی کرد و با آنها درگیر شد و به خودیاری و استقلال فکری نسلهای بعدی برای عبور از چالشها کمک کرد.
پرسش من از جامعه عملی کشورمان این است که ما از زمان قاجار به بعد با مراکز علمی و دانشگاههای کشور و نسلهای جوانی که با عشق و علاقه، بویژه در چهل سال گذشته با عبور از کریدور سخت کنکور برای دانشمند شدن وارد دانشگاههای کشور شدهاند، چه کردهایم؟ آیا نمیدانید که شما مولدهای ازخودبیگانگی فرهنگی، اجتماعی و بویژه علمی فرزندان کشورمان هستید؟ آیا نمیدانید که حکایت ما، حکایت چهار دانشجویی است که ارسطو، کانت، نیچه و یاسپرس را به خوردشان دادهایم و انگیزه ایجاد هرگونه خودیاری فکری را در چرخه روح و روان آنها از همان لحظات نخستین تجربه نشستن روی نیمکتهای دانشگاه، کشتهایم؟
شما دانشگاهیانی که در مغز نسلهای پر شور و شوق ایران بذر تسلیم تمدنی در قبال فرهنگ و تفکر مغرب زمین را کاشتهاید، باعث و بانی تنبلی فکری، خودباختگی و ازخودبیگانگی همه جانبه این نسلها هستید. شما باعث و بانی امتناع تفکری هستید که ابعاد مختلف کشور را با مخاطره روبرو کرده است. شما معماران شکاف علمی هستید که شکاف اجتماعی شدید بهمراه داشته است. شمایی که فرصتهای مطالعاتی خود را در مورد ابن سینا، غزالی و بزرگان دیگر در آمریکا و انگلستان یا آلمان و فرانسه میگذرانید، هم خودتان بعدها از این کشورها سردرمیآورید هم ضریب زیاد دانشجویانتان که مسموم اندیشههای شما شدهاند. استاد دانشگاه میداند و اگر نمیداند باید بیاموزد که دانشجویان، الزاما فلسفه غرب را ترجیح نمیدهند، بلکه نمره میخواهند و بعلت بی تجربگی و ترس از آینده، فریب پذیر هستند و وارد دام استادان بی وجدان و بی مسئولیت میشوند.
این «اساتید» هستند که فلسفه اسلامی را به غرب واگذار کردهاند و قرائتهای آنها را از فلسفه اسلامی به فارسی برمیگردانند و به خورد جامعه علمی و علاقمند میدهند. این رفتار نادرست ما با آزادی علمی هیج ارتباطی ندارد. شما از نسل جوان سلب مسئولیت کردهاید و آنها را به فریبخانه بردهاید و باید پاسخگو باشید. کدام اسلام و کدام سیستم حکومتی در ایران شما را به امتناع تفکر و ازخودگریزی علمی دعوت کرده است؟ با اعداد و ارقام به جامعه بگویید!
بسیاری از شما دانشگاهیان در ایران یا از تدریس فلسفه اسلامی گریزان هستید یا اینکه هیچ رغبت پر انرژی از خودتان برای تدریس آن نشان نمیدهید. بدیهی است که بسیاری از استعدادها، بَرده نگاه شمایی میشوند که خودتان برده علمی غرب هستید. این نونهالان علمی کشور فریب شمایی را میخورند که خود نیز فریب خوردهاند. حال خودتان پاسخگو باشید که چرا فلسفه اسلامی نتوانسته است در مقایسه با فلسفه غرب با مخاطب ایرانی ارتباط بر قرار کند.
این بازی ضد تمدنی سری دراز دارد. اغلب نظریههایی را که در محافل دانشگاهی کشور تبدیل به گفتمان میکنید، وارداتی هستند و با فرهنگ ما سنخیت چندانی ندارند. یکی از سرچشمههای اپیدمی کشنده امتناع تفکر از اینجا شروع میشود که ما «دانشگاهیان» اغلب نظریات خود را با تکیه بر اهرمهای علمی و نیمه علمی دانشمندان مغرب زمین ایراد میکنیم.
بیان من این نیست که از کشورهای دیگر روی برگردانیم و به پیله ملی گرایی برویم. حرف من این است که خودمان را ذلیل، عقیم و ناتوان در مقابل جهانیان نپنداریم و جایگاه خود را با اتکا به پتانسیلهای موجود در کشور پیدا کنیم.
دانشگاهیان باید این را بدانند و روی آن حساس باشند که رخت بر بستن اندیشه ورزی از یک جامعه و شیوع اجاره نشینی فکری، ازخودبیگانگی فرهنگی، تاریخی و علمی بهمراه خواهد داشت. دانشمندان کشور بخوبی میدانند و اگر نمیدانند باید بیاموزند که نیاکان علمی ما مثل ابونصر فارابی، ابن سینا، خوارزمی و بیرونی و بسیاری اندیشمندان دیگر از بنیانگذاران سیستمهای فکری عظیم بوده اند و ما باید راه آنها را با نگاهی انتقادی میرفتیم و نرفتیم. هنوز هم دیر نشده است.
نظام علمی و حتی سیاسی ما باید برای برون رفت از این وضعیت مرگبار علمی کلیت خود را مورد آسیب شناسی سیستمی قرار دهد. نظام دانشگاهی ما نیاز به یک چرخش گفتمانی در همه زمینهها دارد. با آسیب شناسی سیستمی میتوانیم به تعریف راههای مدون برون رفت از پرتگاههای امتناع تفکر برسیم و جامعه علمی کشور را از این باتلاق به خودتحمیل کرده برهانیم. ما در مقابل نسلهای آینده مسئولیم.
ایبنا
نظر شما